فکر میکردم تا پاییز نشه دوباره اینجا پیدام نشه و چیزی ننویسم ...راستش خیلی وقتا دلم میخواست بنویسم ولی اصلا سمت لپ تاپ نیومدم تا الان!
دلیل چیه؟ خدایی که نمیدانم میداند!
روند درمان خوب پیش میره تقریبا به ثبات رسیدم ولی همچنان در ریز و درشت مسایل زندگی به مشکل بر میخورم . این روزا از حالت بخشندهی مهربون تبدیل شدم به اون منشیهایی که ساعتها پیشت کانتر میشینن و دیگه با همه مثل روبات برخورد میکنن! اره منم بد شدم ... چون زیادی داشتم محبت میکردم و بعد همه از این محبت سواستفاده کردن پس الان توی حوزهی کاری خودم تقریبای ادم بد اخلاقم ! باید بگم که لطفا هرگز گول کارفرماها رو نخورید ... لبخندها و محبتهای اول کار تبدیل به تمسخر و توهین میشه یواش یواش ...اونقدر زود چهرهی افراد عوض میشه که با تعجب فقط به پروفایلهای اینستاگرامشون نگاه میکنم و میگم این ادم ! که اینقدر دم از هنر و فرهیختگی و روشن فکری میزنه چطور همچین رفتاری بروز میده...البته بازم به این ماجرا میرسم که من جای اون زندگی نکردم و با جملهی حق با شماست کار رو تموم میکنم ولی چطوری ادم انقدر بی رحم میشه؟ بگذریم ...
زوایای دیگر زندگی اما قشنگ تره برام ... بعضی وقتا میشنوم که میگن برای من یار خوب نقطهی عطف درمانم بوده خب درسته و نمیشه منکرش شد فکر کن در کنار تراپیست مسئول و دکتر یه نفر باشه که مدام به زندگی تشویقت کنه یه نفر فرا تر از همهی جهان ...اما من زندگی رو میخواستم ...همونقدر که میخواستم تموم بشه همونقدر برام مهم بود که باشه وقتی داشتم حین دعوا با خانواده داد میزدم که من دیگه شبیه خودم نیستم و میخوام دوباره شبیه خودم باشم و زندگی رو احساس کنم ... اونموقع من تنها بودم ... پس میتونم باور کنم که خودم هم پای این مسیر موندم باز هم بگذریم ... شرح حال این روزای من ...زنده موندن ، تلاش برای شادی و سعی در برنامه ریزی و در کل زندگی !!!!!!